A Dark Brown Dog
(by Stephen Crane)
خلاصه داستان
A Dark Brown Dog
(by Stephen Crane)
A Child was standing on a street-corner. He leaned with one shoulder against a high board-fence and swayed the other to and fro, the while kicking carelessly at the gravel.
Sunshine beat upon the cobbles, and a lazy summer wind raised yellow dust which trailed in clouds down the avenue. Clattering trucks moved with indistinctness through it. The child stood dreamily gazing.
After a time, a little dark-brown dog came trotting with an intent air down the sidewalk. A short rope was dragging from his neck. Occasionally he trod upon the end of it and stumbled.
He stopped opposite the child, and the two regarded each other. The dog hesitated for a moment, but presently he made some little advances with his tail. The child put out his hand and called him. In an apologetic manner the dog came close, and the two had an interchange of friendly patting and waggles. The dog became more enthusiastic with each moment of the interview, until with his gleeful capering he threatened to overturn the child. Whereupon the child lifted his hand and struck the dog a blow upon the head.
داستان کوتاه A Dark Brown Dog …
یک سگ قهوهای
( اثر استفن کرین )
پسرک در گوشهای از خیابان ایستاده بود. روی یک شانه به حصارهای بلند تکیه داده بود و بهصورت مستمر تکان میخورد. این درحالی بود که بیحوصله با نوک کفش خود سنگریزههای سست کف خیابان را به این سو و آن سو پرتاب میکرد.
خورشید پرتوهای گرم خود را روی سطح خیابان میتاباند و باد فرسوده تابستان گرد و غبار بیابانی را مانند ابری سرگردان، این سو و آن سو میپراکند. کامیونهای قراضه با صداهای عجیب میآمدند و رد میشدند و پسرک خیره به همه اینها نگاه میکرد. او مغروق رویاهای خود بود.
بعد از مدتی، یک سگ کوچک قهوهای دوان دوان به پیاده رو آمد. ریسمانی از گردنش آویزان بود و هر از چند گاهی به ریسمان قلاده خود نگاه میکرد و تلو تلو میخورد.
روبروی پسرک ایستاد و آندو چشم در چشم بهم نگاه کردند. سگ برای لحظهای خجالت کشید اما با تکان دادن دمش سعی کرد به او نزدیک شود. پسر دستش را از جیبش در آورد ، خم شد و او را صدا زد. سگ به پسرک نزدیک شد در حالی که آرام و خجالتی به نظر میرسید و آندو با مهربانی نگاهها و دوستی محبت آمیزی را رد و بدل کردند.
سگ کوچک هر لحظه از این معاشرت مشتاق تر میشد. تا اینکه با صدایی که از شوق و خوشحالی در آورد باعث شد کودک بترسد. او بلافاصله بعد از اینکه دستش را کشید، به آرامی و با ضربات ارام به سر سگ زد و او را نوازش کرد.
داستان کوتاه A Dark Brown Dog …
- English
-
A Dark Brown Dog
(by Stephen Crane)
A Child was standing on a street-corner. He leaned with one shoulder against a high board-fence and swayed the other to and fro, the while kicking carelessly at the gravel.
Sunshine beat upon the cobbles, and a lazy summer wind raised yellow dust which trailed in clouds down the avenue. Clattering trucks moved with indistinctness through it. The child stood dreamily gazing.
After a time, a little dark-brown dog came trotting with an intent air down the sidewalk. A short rope was dragging from his neck. Occasionally he trod upon the end of it and stumbled.
He stopped opposite the child, and the two regarded each other. The dog hesitated for a moment, but presently he made some little advances with his tail. The child put out his hand and called him. In an apologetic manner the dog came close, and the two had an interchange of friendly patting and waggles. The dog became more enthusiastic with each moment of the interview, until with his gleeful capering he threatened to overturn the child. Whereupon the child lifted his hand and struck the dog a blow upon the head.
داستان کوتاه A Dark Brown Dog …
- فارسی
-
یک سگ قهوهای
( اثر استفن کرین )
پسرک در گوشهای از خیابان ایستاده بود. روی یک شانه به حصارهای بلند تکیه داده بود و بهصورت مستمر تکان میخورد. این درحالی بود که بیحوصله با نوک کفش خود سنگریزههای سست کف خیابان را به این سو و آن سو پرتاب میکرد.
خورشید پرتوهای گرم خود را روی سطح خیابان میتاباند و باد فرسوده تابستان گرد و غبار بیابانی را مانند ابری سرگردان، این سو و آن سو میپراکند. کامیونهای قراضه با صداهای عجیب میآمدند و رد میشدند و پسرک خیره به همه اینها نگاه میکرد. او مغروق رویاهای خود بود.
بعد از مدتی، یک سگ کوچک قهوهای دوان دوان به پیاده رو آمد. ریسمانی از گردنش آویزان بود و هر از چند گاهی به ریسمان قلاده خود نگاه میکرد و تلو تلو میخورد.
روبروی پسرک ایستاد و آندو چشم در چشم بهم نگاه کردند. سگ برای لحظهای خجالت کشید اما با تکان دادن دمش سعی کرد به او نزدیک شود. پسر دستش را از جیبش در آورد ، خم شد و او را صدا زد. سگ به پسرک نزدیک شد در حالی که آرام و خجالتی به نظر میرسید و آندو با مهربانی نگاهها و دوستی محبت آمیزی را رد و بدل کردند.
سگ کوچک هر لحظه از این معاشرت مشتاق تر میشد. تا اینکه با صدایی که از شوق و خوشحالی در آورد باعث شد کودک بترسد. او بلافاصله بعد از اینکه دستش را کشید، به آرامی و با ضربات ارام به سر سگ زد و او را نوازش کرد.
داستان کوتاه A Dark Brown Dog …
امیدواریم از مطالعه ” داستان کوتاه A Dark Brown Dog ” لذت برده باشید. برای مشاهده سایر داستانهای انگلیسی، به بخش داستانهای کوتاه به زبان انگلیسی مراجعه فرمائید و با استفاده از آنها، یادگیری را برای خود آسان کنید.
پکیج های آموزش زبان موسسه MIE
پکیج آموزش زبان انگلیسی موسسه ملکپور
یک بار برای همیشه
بهترین انتخاب برای یادگیری زبان در کوتاهترین زمان
ما کلاس را به خانه های شما آورده ایم
با پشتیبانی آنلاین
بدون محدودیت در زمان و مکان
بدون ماندن در ترافیک طولانی و هدر رفتن وقت و انرژی مضاعف
استاد چجوری رایتینگ لیسنیگ مون قوی کنیم
با سلام و عرض ادب به شما. استاد دهقانی در برنامه لایو زبان این هفته در پیج اینستاگرام ما، قرار هست به توضیح رایتینگ آیلتس بپردازند. شما میتونید در این برنامه شرکت کنید یا چند روز پس از برنامه لایو، ویدئوی کاملش رو در سایت ما در صفحه لایوهای آموزش زبان انگلیسی مشاهده بفرمائید. اوقات به کام
سلام روز خوش.داستان های کوتاه قبل از عید خیلی راحت بعد از دانلود باز میشدن ولی متاسفانه الان نمیدونم چه مشکلی پیش اومده که فیل ها باز نمیشه.برای مثال داستان کوتاه monkey’s pow رو من ۶ بار دانلود کردم ولی هر بار اخطار میده که تو کشور شما پشتیبانی نمیشه.
سلام. وقت شما بخیر.
لطفا به تلگرام با شماره
+989050548343
پیام بدید تا همکارانم راهنماییتون کنند.
سپاسگزارم