The Rocking Horse Winner
(by DH Lawrence)
ترجمه داستان the rocking horse winner
ترجمه داستان the rocking horse winner به فارسی و همینطور متن اصلی داستان در ادامه برای شما عزیزان قرار داده شده است و می توانید به صورت رایگان آن را دانلود کنید و لذت ببرید
خلاصه داستان اسب چوبی به زبان انگلیسی
The Rocking Horse Winner
(by David Herbert Lawrence)
There was a woman who was beautiful, who started with all the advantages, yet she had no luck. She married for love, and the love turned to dust.
She had bonny children, yet she felt they had been thrust upon her, and she could not love them. They looked at her coldly, as if they were finding fault with her. And hurriedly she felt she must cover up some fault in herself. Yet what it was that she must cover up she never knew.
Nevertheless, when her children were present, she always felt the centre of her heart go hard. This troubled her, and in her manner she was all the more gentle and anxious for her children, as if she loved them very much.
Only she herself knew that at the centre of her heart was a hard little place that could not feel love, no, not for anybody.
Everybody else said of her: “She is such a good mother. She adores her children.” Only she herself, and her children themselves, knew it was not so. They read it in each other’s eyes.
داستان کوتاه The Rocking Horse Winner …
ترجمه فارسی داستان the rocking horse winner
برنده اسب اسباب بازی
( اثر دیوید هربرت لارنس )
روزگارانی زنی زیبا بود که وقتی هیچ شانسی نداشت، (زندگی را) با تمام محاسنش آغاز کرد. با عشق ازدواج کرد و (اما با گذر زمان) عشق به گرد و غبار مبدل شد.
کودکان دلبندی داشت، با وجودی که احساس میکرد به او اعتماد دارند، نمیتوانست عاشقشان باشد. به سردی نگاهش میکردند گویا چیزی مانند یک اشتباه در او مییافتند. آنجا بود که دریافت به سرعت باید آن عیوب را در خود بپوشاند.
با این همه وقتی بچههایش حضور داشتند، همیشه احساس میکرد چیزی در مرکز قلبش به سنگینی میطپد. این مسئله او را زجر میداد و در رفتارش وقار و متانت نمایان بود، در حالی (رد پای) ترس و اضطراب برای آنها (کاملا مشهود بود) اگر چه خیلی عاشقشان بود.
تنها او میدانست در میان قلبش جای کوچکی وجود دارد که خشک و بی آب و علف است و نمیتواند احساس عشق در آن سبز شود. نه، برای هیچ کس.
همه مردم درباره اش میگفتند: “او مادر خوبیست. او کودکانش را میستاید.”
تنها این زن و بچهها خوب میدانستند که این واقعیت ندارد. آنها (این حقیقت را ) در چشمان هم میخواندند.
داستان کوتاه برنده اسب اسباب بازی …
- English
-
The Rocking Horse Winner
(by David Herbert Lawrence)
There was a woman who was beautiful, who started with all the advantages, yet she had no luck. She married for love, and the love turned to dust.
She had bonny children, yet she felt they had been thrust upon her, and she could not love them. They looked at her coldly, as if they were finding fault with her. And hurriedly she felt she must cover up some fault in herself. Yet what it was that she must cover up she never knew.
Nevertheless, when her children were present, she always felt the centre of her heart go hard. This troubled her, and in her manner she was all the more gentle and anxious for her children, as if she loved them very much.
Only she herself knew that at the centre of her heart was a hard little place that could not feel love, no, not for anybody.
Everybody else said of her: “She is such a good mother. She adores her children.” Only she herself, and her children themselves, knew it was not so. They read it in each other’s eyes.
داستان کوتاه The Rocking Horse Winner …
- فارسی
-
ترجمه فارسی داستان the rocking horse winner
برنده اسب اسباب بازی
( اثر دیوید هربرت لارنس )
روزگارانی زنی زیبا بود که وقتی هیچ شانسی نداشت، (زندگی را) با تمام محاسنش آغاز کرد. با عشق ازدواج کرد و (اما با گذر زمان) عشق به گرد و غبار مبدل شد.
کودکان دلبندی داشت، با وجودی که احساس میکرد به او اعتماد دارند، نمیتوانست عاشقشان باشد. به سردی نگاهش میکردند گویا چیزی مانند یک اشتباه در او مییافتند. آنجا بود که دریافت به سرعت باید آن عیوب را در خود بپوشاند.
با این همه وقتی بچههایش حضور داشتند، همیشه احساس میکرد چیزی در مرکز قلبش به سنگینی میطپد. این مسئله او را زجر میداد و در رفتارش وقار و متانت نمایان بود، در حالی (رد پای) ترس و اضطراب برای آنها (کاملا مشهود بود) اگر چه خیلی عاشقشان بود.
تنها او میدانست در میان قلبش جای کوچکی وجود دارد که خشک و بی آب و علف است و نمیتواند احساس عشق در آن سبز شود. نه، برای هیچ کس.
همه مردم درباره اش میگفتند: “او مادر خوبیست. او کودکانش را میستاید.”
تنها این زن و بچهها خوب میدانستند که این واقعیت ندارد. آنها (این حقیقت را ) در چشمان هم میخواندند.
داستان کوتاه برنده اسب اسباب بازی …
امیدواریم از مطالعه ” داستان کوتاه The Rocking Horse Winner ” لذت برده باشید. برای مشاهده سایر داستانهای انگلیسی، به بخش داستانهای کوتاه به زبان انگلیسی مراجعه فرمائید و با استفاده از آنها، یادگیری را برای خود آسان کنید.