Rot·käppchen
(by Charles Perrault)
خلاصه داستان
Rot·käppchen
( by Charles Perrault )
Ein Mädchen hat eine Groß·mutter.Die Groß∙mutter schenkt dem Mädchen ein rotes Käppchen. Ein Käppchen ist eine kleine Mütze.Das Mädchen mag das rote Käppchen sehr.Und will das rote Käppchen immer tragen. Deshalb heißt das Mädchen: Rot∙käppchen.
Rot·käppchen wohnt bei ihrer Mutter.An einem Morgen gibt die Mutter Rot∙käppchen einen Korb.In dem Korb ist Wein Und Kuchen.
Dann sagt die Mutter zu Rot∙käppchen: Bring den Korb zur Groß∙mutter Und grüß die Groß·mutter lieb von mir.Die Groß∙mutter ist krank. Die Groß∙mutter soll wieder zu Kräften kommen. Und schnell gesund werden Also beeil dich Aber bleib auf dem Weg Und pass gut auf die Dinge im Korb auf.
Rot∙käppchen antwortet:
Liebe Mutter Ich bleibe auf dem Weg Und ich beeile mich Das verspreche ich dir.Dann geht Rot·käppchen in den Wald zur Groß·mutter.
Im Wald trifft Rot∙käppchen einen Wolf.Der Wolf ist ein böses Tier Aber das weiß Rot∙käppchen nicht. Deshalb hat Rot∙käppchen auch keine Angst vor dem Wolf.Der Wolf sieht Rot·käppchen Und sagt:
Hallo Rot∙käppchen.
شنل قرمزی
(اثر شارل پرو )
روزی روزگار ، دختر کوچکی در دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد. دخترک هرگاه بیرون می رفت یک شنل با کلاه قرمز به تن می کرد، برای همین مردم دهکده او را شنل قرمزی صدا میکردند.
یک روز صبح شنل قرمزی از مادرش خواست که اگر ممکن است به او اجازه دهد تا به دیدن مادر بزرگش برود چون خیلی وقت بود که آنها همدیگر را ندیده بودند. مادرش گفت : فکر خوبی است. سپس آنها یک سبد زیبا از خوراکی درست کردند تا شنل قرمزی آن را برای مادر بزرگش ببرد.وقتی سبد آماده شد، دخترک شنل قرمزش را پوشید و مادرش را بوسید و از او خداحافظی کرد.
مادرش گفت : عزیزم یکراست خانه مادربرگ برو و وقتت را تلف نکن در ضمن با غریبه ها حرف نزن. در جنگل خطرهای فراوانی وجود دارد.
شنل قرمزی گفت : مادرجون، نگران نباش . من دقت می کنم.
اما وقتی در جنگل، چشم او به گلهای زیبا و دوست داشتنی افتاد، نصیحتهای مادرش را فراموش کرد.او تعدادی گل چید و به پرواز پروانه ها نگاه کرد و به صدای قورباغه ها گوش داد.شنل قرمزی از این روز گرم تابستانی خیلی لذت می برد و متوجه نزدیک شدن سایه سیاهی که پشت سرش بود، نشد.
ناگهان یک گرگ جلوی شنل قرمزی ظاهر شد.گرگ با لحن مهربانی گفت:
دختر کوچولو ، چیکار می کنی؟…
- German
-
Rot·käppchen
( by Charles Perrault )
Ein Mädchen hat eine Groß·mutter.Die Groß∙mutter schenkt dem Mädchen ein rotes Käppchen. Ein Käppchen ist eine kleine Mütze.Das Mädchen mag das rote Käppchen sehr.Und will das rote Käppchen immer tragen. Deshalb heißt das Mädchen: Rot∙käppchen.
Rot·käppchen wohnt bei ihrer Mutter.An einem Morgen gibt die Mutter Rot∙käppchen einen Korb.In dem Korb ist Wein Und Kuchen.
Dann sagt die Mutter zu Rot∙käppchen: Bring den Korb zur Groß∙mutter Und grüß die Groß·mutter lieb von mir.Die Groß∙mutter ist krank. Die Groß∙mutter soll wieder zu Kräften kommen. Und schnell gesund werden Also beeil dich Aber bleib auf dem Weg Und pass gut auf die Dinge im Korb auf.
Rot∙käppchen antwortet:
Liebe Mutter Ich bleibe auf dem Weg Und ich beeile mich Das verspreche ich dir.Dann geht Rot·käppchen in den Wald zur Groß·mutter.
Im Wald trifft Rot∙käppchen einen Wolf.Der Wolf ist ein böses Tier Aber das weiß Rot∙käppchen nicht. Deshalb hat Rot∙käppchen auch keine Angst vor dem Wolf.Der Wolf sieht Rot·käppchen Und sagt:
Hallo Rot∙käppchen. - فارسی
-
شنل قرمزی
(اثر شارل پرو )
روزی روزگار ، دختر کوچکی در دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد. دخترک هرگاه بیرون می رفت یک شنل با کلاه قرمز به تن می کرد، برای همین مردم دهکده او را شنل قرمزی صدا میکردند.
یک روز صبح شنل قرمزی از مادرش خواست که اگر ممکن است به او اجازه دهد تا به دیدن مادر بزرگش برود چون خیلی وقت بود که آنها همدیگر را ندیده بودند. مادرش گفت : فکر خوبی است. سپس آنها یک سبد زیبا از خوراکی درست کردند تا شنل قرمزی آن را برای مادر بزرگش ببرد.وقتی سبد آماده شد، دخترک شنل قرمزش را پوشید و مادرش را بوسید و از او خداحافظی کرد.مادرش گفت : عزیزم یکراست خانه مادربرگ برو و وقتت را تلف نکن در ضمن با غریبه ها حرف نزن. در جنگل خطرهای فراوانی وجود دارد.
شنل قرمزی گفت : مادرجون، نگران نباش . من دقت می کنم.اما وقتی در جنگل، چشم او به گلهای زیبا و دوست داشتنی افتاد، نصیحتهای مادرش را فراموش کرد.او تعدادی گل چید و به پرواز پروانه ها نگاه کرد و به صدای قورباغه ها گوش داد.شنل قرمزی از این روز گرم تابستانی خیلی لذت می برد و متوجه نزدیک شدن سایه سیاهی که پشت سرش بود، نشد.
ناگهان یک گرگ جلوی شنل قرمزی ظاهر شد.گرگ با لحن مهربانی گفت:دختر کوچولو ، چیکار می کنی؟…
امیدواریم از مطالعه ” داستان کوتاه “Rot·käppchen ” لذت برده باشید. برای مشاهده سایر داستانهای آلمانی، به بخش داستانهای کوتاه به زبان آلمانی مراجعه فرمائید و با استفاده از آنها، یادگیری را برای خود آسان کنید.
سلام
وقت بخير
ببخشيد پسر من ١٠ ساله هستم و ما از طريق موسسة شما اقدام كرديم براي مهاجرت به المان
الان براي يادگيري زبان الماني براي پسرم چه روشي رو شما پيشنهاد ميكنيد؟
بنده براي خودم محصول اموزش الماني A1 رو از سايت ملك پور خريدم
ولي براي پسرم نياز به راهنمايي دارم
سپاسگزارم
سلام. وقت شما بخیر.
لطفا به تلگرام با شماره
+989050548343
پیام بدید تا همکارانم راهنماییتون کنند.
سپاسگزارم
خیلی عالی بود مرسی